کنار رودیم رودی خشک ولی سرخ
همه ی آدم های شهر سیاه پوشن
خونه های قدیمی و آسمون آبی
همه آدم های چای می نوشن
پرنده های آسمونم سیاهه
تو روزی که به فکر خندیدن گناهه
بگو امروز منفعت من برای تو چیست
روزی که سیاهی بزرگترین سوده
بگو این اشک تو برای کیست
روزی که تا بوده همین بوده
کنارم رودی خشک ولی سرخ
محو مشتی باخت ولی برد
کنارم رودی خشک ولی سبز
محو دودی گرم ولی سرد
محو دودی گرم ولی سرد
ولی سرد
سرد
حونه های قدیمیه خرابه
شهر مدرنی که فکراش خرابه
صدایت در رویا قفل در لحظه ایی باتو
خنده ایی چیدم حالا همه دارن از خندمون آتو
پس قفل میشوم پشت شیشه های بخار گرفته
پش قفل میشوم در این گریه های زهر مار گرفته
پس قفل میشوم پشت شیشه های بخار گرفته
پش قفل میشوم در این گریه های زهر مار گرفته
پرنده های سیاه به آغوش غروب رفته اند
آن آبی بی انتها به سرخی خونی در جوب رفته است
تمام دوربین ها به ما چشم بسته اند
میان رودی خشک بوسیدن لب هایی خشک را شکار کنند
تا به گوش همگان رسانند بتی شکست
هنگامی که مردمان شهر به دیدار مردگان رفته اند
مردگان رفته اند
چه بت شکنی زیبایی
کنار گنبدی خیالی
کنار بوسه ایی رویایی
خندیدیم لبخندی خدایی
ولی همه ی این ها خلاصه شد در ذهن قفل من
حسرت رویای بودن
حقیقتی دودناک
کنار جسم خسته مرده من
رودی خشک سوزی سوزناک
رودی خشک سوزی سوزناک
رودی خشک سوزی سوزناک