شهر پيدا بود
رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ
سقف بي كفتر صدها اتوبوس
گل فروشي گل هايش را مي كرد حراج
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي مي بست
پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد
كودكي هسته زردآلو را ، روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد
و بزي از "خزر" نقشه جغرافي ، آب مي خورد
بند رختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي
مرد گاري چي در حسرت مرگ
عشق پيدا بود ، موج پيدا بود
برف پيدا بود ، دوستي پيدا بود