آسمون چشماتو وا کن، غربت منو نگاه کن
دست بکش رو بال ابرات، جشن بارونی به پا کن
اینجا من خیلی غریبم، به فراموشی رسیدم
رو به خورشید رو به دریا، رفتم اما نرسیدم
نه همدردی نه رویایی، نه امروز و نه فردایی
از این تکرار عاشق کش، فقط تنها و تنهایی
نه پاییز و زمستانی، بهار یا تابستانی
تمام فصلا دردن، تو از دردم چه میدانی
تو از دردم چه میدانی
من اون کویرم، به انتظار یه قطره آب
تنم اسیره، شکسته قلبم مثل حباب
هر روز و هر شب، به انتظار یه معجزم
که پر بگیرم از این سکوت و از این سراب
سکوت با من هم آغوشه، صدای عشق خاموشه
تو خواب همواره میبینم، که مهتابم سیاه پوشه
نه همدردی نه رویایی، نه امروز و نه فردایی
از این تکرار عاشق کش، فقط تنها و تنهایی
نه پاییز و زمستانی، بهار یا تابستانی
تمام فصلا دردن، تو از دردم چه میدانی
تو از دردم چه میدانی