بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید
نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس
که لاله هم به چمن داغدار می آید
بدین امید شد اشکم روان ز چشمه چشم
که سرو من به لب جویبار می آید
دلم به باده و گل وا نمی شود، چه کنم
که بی تو باده و گل ناگوار می آید
دل چو غنچه من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار می آید
...بهار سایه تویی، ای بنفشه مو باز آ
که گل به دیده من بی تو خار می آید