شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی
شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی
بعد از تو هیچ میماند از قلبم برای من
بغضم حریفِ گریه هایم نیست خدای من
این گریه ها یعنی شروعِ ماجرای من
چشمِ رقیبان خورده بر دار و نداره من
گوش شما تنها دلیلِ انتظاره من
دیوانگی دیگر نمی آید به کاره من
عاشق شدم عاشق چرا از دور میبینم تو را
وای از این درده دوری
ماندم در آغوشِ غمت
در دل تو جا ماندی فقط
اما هنوز غرقِ غروری
شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی
شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی
ای عشق
خرابم کرده ای آخر تو را تا کی کنم باور
نمیبینی مگر دلم گرفته
این شهر مرا دیوانه میخواند کجایی دل نمیداند
که دنیای مرا ماتم گرفته
نمیبینی مگر دلم گرفته
شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی
شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی
شهزاده ی نامهربان
قلبِ مرا شکستی
تیره گذشته از کمان
دردانه ی که هستی